گفتم چگونه می کشی و زنده می کنی


از یک جواب کشت و جواب دگر نداد

ای دیده آب خویش نگهدار بعد ازین


کاتش بده رسید و به خرمن نایستاد

گویند منگرش مگر از فتنه جان بری


بسیار خواستم که دل من نایستاد